جدول جو
جدول جو

معنی بی دسته - جستجوی لغت در جدول جو

بی دسته
(دَ تَ / تِ)
مرکّب از: بی + دسته، مقابل دسته دار: کوزۀ بی دسته چو بینی بدو دستش بردار. (یادداشت مؤلف، رجوع به دسته شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پی خسته
تصویر پی خسته
پای خست، پایمال شده، لگدکوب شده، خسته، درمانده، ناتوان، عاجز، برای مثال دل خسته و محرومم و پی خسته و گمراه / گریان به سپیده دم و نالان به سحرگاه (خسروانی - شاعران بی دیوان - ۱۲۰)
فرهنگ فارسی عمید
(دَتَ / تِ)
دستۀ بیل. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
دهکده ای که درخت خرمابن بسیار داشته باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُمْبَ تَ / تِ)
بن بست:
غار بن بسته بود کس نه پدید
عنکبوتان بسی مگس نه پدید.
نظامی (هفت پیکر ص 352).
دل مرا ز خم زلف او رهائی نیست
به در کوچۀ بن بسته هیچکس نزده ست.
صائب (از آنندراج).
و رجوع به بن بست شود
لغت نامه دهخدا
(دی دَ / دِ)
از: بی + دیده، بی چشم. نابینا. (آنندراج) (ناظم الاطباء). بی بصر. (مجموعۀ مترادفات). کور. ضریر. اعمی. (یادداشت مؤلف) :
خس طبع را چه مال دهی و چه معرفت
بی دیده را چه میل کشی و چه طوطیا.
خاقانی.
به بی دیده نتوان نمودن چراغ
که جز دیده را دل نخواهد بباغ.
نظامی.
خاصه مرغ مردۀ پوسیده ای
پرخیالی اعمیی بی دیده ای.
مولوی.
در خاک چو من بیدل و بیدیده نشاندش
اندر نظر هرکه پریوار برآمد.
سعدی.
حکایت بشهر اندر افتاد و جوش
که بی دیده ای دیده برکرد دوش.
سعدی.
به بی دیده ای گفت مردی که کوری !
بدو گفت بی دیده، کوری که کورم.
(از یادداشت مؤلف).
رجوع به دیده شود.
، حیوان که صفت ناطقی ندارد. غیرناطق. و این صفت درباره حیوان گاه جلب عطوفت یا ترحم یا حمایت بکار رود:
بیامد بکشت آن گرانمایه را
چنان بی زبان مهربان دایه را.
فردوسی.
ز خون چنان بی زبان چارپای
چه آمد بر آن مرد ناپاکرای.
فردوسی.
این بخشایش و ترحم کردن بس نیکوست خاصه بر این بی زبانان.... چون گربه و مانند وی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 201).
شهنشه برآشفت و گفت ای جوان
ز حد رفت جورت بر این بی زبان.
سعدی.
، بی لسان و گنگ و خاموش. (آنندراج). لال و گنگ و خاموش. (ناظم الاطباء) :
از ایشان کسی روی پاسخ ندید
زن بی زبان خامشی برگزید.
فردوسی.
بی زبانان با زبان بی زبانی شکر حق
گفته وقت کشتن و حق را بزندان دیده اند.
خاقانی.
اگر مرغ زبان تسبیح خوانست
چه تسبیح آرد آنکو بی زبانست.
نظامی.
در آن حضرت که آن تسبیح خوانند
زبان بی زبانان نیز دانند.
نظامی.
، خاموش. (آنندراج) (ناظم الاطباء). ساکت:
گویا ولیکن بی زبان
جویا ولیکن بی وفا.
ناصرخسرو.
گرچه تفسیر زبان روشنگر است
لیک عشق بی زبان روشنتر است.
مولوی.
سخنها دارم از درد تو در دل
ولیکن در حضورت بی زبانم.
سعدی.
زبان درکش ای مرد بسیاردان
که فردا قلم نیست بر بی زبان.
سعدی.
، کنایه از آنکه نهایت محجوب و باشرم است. محجوب در گفتار. (یادداشت مؤلف)، صفت جماد. که سخن گفتن نتواند:
زبان آوران رفته از هر مکان
تضرع کنان پیش آن بی زبان (بت) .
سعدی.
، غیرفصیح که عقده بر زبان دارد:
شوخ چشمی بین که میخواهد کلیم بی زبان
پیش شمع طور اظهار زباندانی کند.
صائب.
، کنایه از آدم پخمه. (یادداشت مؤلف). بی دست و پا. عاجز در زبان آوری. غیرفصیح:
که یک ره بدین شوخ نادان مست
دعا کن که ما بی زبانیم و دست.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(بَ جُ تَ / تِ)
بمعنی محبوب و معشوق است و آن را بس خواسته نیز گفته اند. (انجمن آرا) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
تصویری از بی دیده
تصویر بی دیده
بی چشم، نابینا، کور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از با یسته
تصویر با یسته
واجب، لازم، ضروری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی دستگاه
تصویر بی دستگاه
((دَ))
بی سر و سامان، بی سرمایه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بد دستی
تصویر بد دستی
اسراف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از از دسته
تصویر از دسته
از جمله
فرهنگ واژه فارسی سره
بی توجهی، بی مبالاتی، سربه هوایی
متضاد: دقت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از بی دقتی
تصویر بی دقتی
الإهمال
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از بی دقتی
تصویر بی دقتی
Clumsiness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بی دقتی
تصویر بی دقتی
maladresse
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بی دقتی
تصویر بی دقتی
sakarlık
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از بی دقتی
تصویر بی دقتی
неуклюжесть
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بی دقتی
تصویر بی دقتی
Ungeschicklichkeit
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بی دقتی
تصویر بی دقتی
незграбність
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بی دقتی
تصویر بی دقتی
بے دقتی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از بی دقتی
تصویر بی دقتی
অদক্ষতা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از بی دقتی
تصویر بی دقتی
ujinga
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از بی دقتی
تصویر بی دقتی
笨拙
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بی دقتی
تصویر بی دقتی
desajeito
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بی دقتی
تصویر بی دقتی
不器用
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از بی دقتی
تصویر بی دقتی
חוסר מיומנות
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بی دقتی
تصویر بی دقتی
आलस्य
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بی دقتی
تصویر بی دقتی
kekakuan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بی دقتی
تصویر بی دقتی
ความไม่คล่องแคล่ว
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بی دقتی
تصویر بی دقتی
onhandigheid
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بی دقتی
تصویر بی دقتی
niezdarność
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بی دقتی
تصویر بی دقتی
torpeza
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بی دقتی
تصویر بی دقتی
goffaggine
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بی دقتی
تصویر بی دقتی
서투름
دیکشنری فارسی به کره ای